- واژگون کردن (ءِ شُ دَ)
برگرداندن. قلب کردن. وارونه کردن. سرنگون کردن. واژگونه کردن. باشگونه کردن
معنی واژگون کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- واژگون کردن
سرنگون کردن وارو کردن برگرداندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وارونه شدن
کنایه از از دست دادن قدرت و حکومت، سقوط کردن مثلاً سلسلۀ زندیه توسط آغامحمدخان قاجار واژگون شد
کنایه از از دست دادن قدرت و حکومت، سقوط کردن مثلاً سلسلۀ زندیه توسط آغامحمدخان قاجار واژگون شد
(فَ کَ دَ)
لغت نامه دهخدا
معکوس کردن. برگرداندن. برگردانیدن. قلب. سرنگون کردن. رجوع به واژگون کردن شود
(ءِ مَ دَ)
لغت نامه دهخدا
سرنگون شدن. وارونه شدن. واژگونه شدن. باشگونه شدن. مقلوب گشتن. معکوس گشتن. وارون شدن. وارونه شدن. برگشتن
سخن شنیده را باز گفتن تکرار کرد نسخنی را: (بطور مسلم این زن حرفهای او را پیش هوویش واگو میکرد)
